محمد طاها

گاهی همه زندگی ات

در یــــــک   "تـــــــــــــــــو"   خلاصه می شود...

"تـــــــــــــــــو" در خلـــوتــم قدم می زنے 

و صدای پاے   "تــــــــو"   مے شود ملـــــودے آرام ذهــــڹ من...

هر ردی ڪه از مــــــڹ بگیری به "تـــــو" مے رسد...

"تـــــو" مے شوی دنـــــیــــــــــــــــــــای من...

"تــــو" مے شوی نــیــــــــــــــــــــاز من...

"تـــــو" مے شوی همـــــــــــــــــــــــــهء من...

 

 

++ سلام میکنم به تمامی دوستانم (هم اونایی که فراموشم کردن و هم بامعرفتایی که هنوزم من و این وبلاگ رو یادشونه) 

خیلی وقت بود که اینجا نبودم، دلم واسه همتون و همه چیز تنگ شده

عکس بالا، عکس گل پسرمه

محمدطاهای من الان تقریبا 10 ماهشه

حقیقتا دیگه حوصله ی پای کامپیوتر نشستن رو ندارم، الانم با گوشی دارم مینویسم واستون.

اگر عمری باشه حتما بهتون سر میزنم

مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید

"رها"

 

قدم نو رسيده مبارك

خدایا...

خدایـــــا !

دَستـــــــانـــَم را زَدم زیـــر چـــانــه ام...

مـــات و مــَبــهـــوت نــِگــاهـَـت میــکنــم...

طــلــبکار نیستـــم...

فقــط مشــتاقــم بدانــــم...

تـــَهِ قـصــــه چـــه میــکنــی بــا مــن ؟

بعد از این یاد تو و بغض من و خاطره ها...

 

اگه این، زندگی باشه...

اگه این، سهمم از دنیاست...

من از مردن، هراسم نیست...

یه حالی دارم این روزا...

که گاهی با خودم میگم: "شاید مردم، حواسم نیست."

 

يلداتون مبارك

شب يلداي من آغاز شد

نه سرخي انار ...نه لبخند پسته... نه شيريني هندوانه ...

بي تو يلدا زجرآورترين شب دنياست...

بي من يلدايت مبارك

 

 

زل میزنم به اینهمه یلدای ناتمام...
حل میشوم تمام تو را توی هیچکس...
حافظ دوباره گفته نمی آیی بی دلیل...
بغضی شکسته تر شده حالا نفس … نفس …

 

+ شب يلدايم امسال عجيب متفاوت است...

بعدا براتون تعريف ميكنم...

 

تو که نیستے ،
"یلدا"
بلندترین شب سال نیست
اوج دلتنگیست...

 

دلم...

دلَــم....
دلَـم کـَســے را میخواهـَد...
کســے که از جنس خودَم باشَد...
دلَش شیشـه اـے ...
گونه هایـَش بارانــے ...
دستانـَش کَـمــے سَرد...
نگاهَش ستاره بـاران بـاشد...
دلـَم یک ساده دل میخواهـَد...!
بیایـَد با هـَم بـرَویم...
نمیخواهـَم فرهــاد باشَد...
کوه بتــراشد...
میخـواهم انسان بــاشد...!
نمیخواهــم مجنون شـود...
سَــر به بیایان بگذارد...
میخواهَـم گاهی دَردم را دَرمان باشَد...
شاهزاده سَوار بر اسب سفید نمیخــواهم...
غریب آشنایی میخواهَــم بیایَد با پای پیاده...
قلبَـش در دستَش باشد...
چشمانَش پر از باران باشَد...
کلبه کوچـَک را دوست دارَم...
اگر این کلبه در قلـب او باشَد...

دست خالي...

دست هایم خالی اند
جای خالی دست تو را هیچکس برایم پر نمیکند
راست میگفت شاملو...
"دست خالی را باید بر سر کوبید"...

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش...

زیر خاکستر ذهنم باقی ست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاری است زعشقی سوزان

که بود گرم و فروزنده هنوز

 

عشقی آن گونه که بنیان مرا

سوخت از ریشه وخاکستر کرد

غرق در حیرتم از این که چرا

مانده ام زنده هنوز؟

 

گاهگاهی که دلم می گیرد

پیش خود می گویم

آن که جانم را سوخت

یاد می آرد از این بنده هنوز؟

 

سخت جانی را بین

که نمردم از هجر

مرگ صد بار به از

                    بی تو بودن باشد

 

گفتم از عشق تو من خواهم مرد

چون نمردم،هستم

پیش چشمان تو شرمنده هنوز

 

گرچه از فرط غرور

اشکم از دیده نریخت

بعد تو لیک پس از آن همه سال

کس ندیده به لبم خنده هنوز

 

گفته بودند که

       از دل برود یار چو از دیده برفت

سال ها هست که از دیدۀ من رفتی، لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

 

دفتر عمر مرا

دست ایام ورق ها زده است

زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست

تویی آن قامت بالنده هنوز

 

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

 

«آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش»

گر که گورم بشکافند عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقی است

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

                                             حمید مصدق

زخم هاي من...

پشت چراغ قرمز، پسركي با چشمان معصوم و دستاني كوچك گفت:

چسب زخم نمي خواهيد؟ پنج تا، صد تومن...

آهي كشيدم و با خود گفتم:

تمام چسب زخم هايت را هم كه بخرم

نه زخم هاي من خوب مي شود... نه زخم هاي تو...

صاف و يكرنگ

بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...

ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت...
حال، من دنبال یکی میگردم که...
نه آدم باشد...
نه انسان...
نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید....
صاف و یکرنگ....

ديوان حافظ

انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میرود
دست دلم میلرزد!
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور!

شادي غمگين...

با  توام
ای لنگر تسکین!
ای تکان‌های دل!
ای آرامش ساحل!

با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف‌های آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین‌!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی‌دانم!

هر چه هستی باش!

اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!

 

اشک و لبخند...

 

اگر بعد از هر
لبخــــندی
خدا را سپاس نگویید...
روا نیست
بعد از هر
اشــــکی
از او گلایه کنید…

گاهی...

گاهي...

آنكس كه مي خندد و مي خندانت ...

مي خواهد حواست را از چشمان گريانش پرت كند...

دیوار...

باز هم مثل همیشه که تنها می شوم…

دیوار اتاق پناهم می دهد…

بی پناه که باشی قدر دیوار را می دانی…!

 

عید قربان مبارک...

 

در چنين عيدي مبارك

خانه دل را تو از نور خدا

لبريز كن...

 

«عيدتون مبارك»

التماس دعا

امان از بوی پاییز...

 
امان از بوی پاییز و آسمان ابری
که آدم نه خودش می داند دردش چیست
و نه هیچکس دیگر...
فقط میدانی که هرچه هوا سردتر می شود
دلت آغوش گرمتری می خواهد
و وای از وقتی که کسی نباشد...
تا شانه ای بر آشفتگی روزهای پاییزیت بزند
و تو مجبوری تک و تنها پاهایت را در سینه جمع کنی و بخوابی ......
 

بره و گرگ

گرگ هم كه باشي...

روزي عاشق بره اي خواهي شد...

كه تو را به علف خوردن وا مي دارد...

و رسالت عشق اين است...

"شدن آنچه كه نيستي"...!

کجاست راه رسیدن...

منم نواده حوّا ...

كجاست قدرت چیدن...؟

كجاست بال رهایی...!؟

كجاست شوق پریدن...!!؟

در این زمین گل‌آلود، كجاست عزم دویدن؟

بگو حقیقت من كو، در این هزاره مغشوش

كجاست مستی خیّام، كجاست ساقی مدهوش؟

كجاست رندی حافظ، كجاست گرمی آغوش؟

بگو رسالت من چیست، در این زمانه سنگین

چگونه نغمه بپاشم، بر این جماعت رنگین

چگونه گریه نباشم، از این تبسّم رنگین

كجاست قلب تپیدن، كجاست باور فردا؟

كجاست وسعت دیدن، كجاست پاكی دریا؟

كجاست راه رسیدن، كجاست آخر دنیا؟

دلتنگي...

  دلتنگي حس عجیبی است!

            آدم را آرام آرام...

                        نا آرام می کند...!

پاييزتون مبارك

پاييــز

فصل رسيدن انارهاي سرخ است

و  انار

چه دل خوني دارد

از رسيدن...!

خدايا...!

 

خدایا ...!

من گاهی فراموش می کنم رنگِ آسمانت را ...

ولی تو٬ خدایی ...!

خدا را چه به فراموشی ...؟!

گاهی زمین را هم نگاهی کن ...!

سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي....

دلم گرفته ...

 نه اينكه كسي كاري كرده باشد نه...

اين روزها آدم گريز شده ام

 كسي دور و برم کاری ندارد

 دلم گرفته .... از اينكه !

 آنچه هستم را نمي فهمند...

 و آنچه هستند را مي پذيرم ....

 و دنيا ...

به رويش نمي آورد اين همه تناقض را...

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است
ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارة معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟

ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر

ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
از تندباد حادثه گفتی که جان در برده ایم
اما چه جان در بردنی دیریست که در خود مرده ایم
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
اینجا بجز درد و دروغ هم خانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
من با تو گریه کرده ام در سوگ همراهان خویش
آنان که عاشق مانده اند در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین